از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم

دیوارم تازگی ها ترک های ریز و درشت برداشته بود. شب ها با خودم به چیز های قشنگ فکر میکردم ، صبح ها با لبخند بیدار میشدم و موهایم را شانه میزدم. بی پروا محبت میکردم. بلند تر از همیشه میخندیدم. اما حالا دیوار را فرو میریزم. با دستان خودم این دیوار سست را که انقدر زود خام دورویی آدم ها شد، خراب میکنم. دیواری می‌سازم این بار از جنس پولاد… و جاده ای برایش می‌سازم که یک سرش به دیوار بدون در و پنجره ام برسد و یک سرش تنها به آرزوهایی ک دارم… برای خودم بوسه می‌فرستم…سردم که شد ، خودم را در آغوش میگیرم… برای خودم گریه میکنم… و تنها در هوای خودم نفس میکشم… دست آخر روزی شاید خودم برای خودم گل بگیرم و بر مزار سردم بگذارم .

آبی تر از آنم که بی رنگ بمیرم

از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم

من آمده بودم که تا مرز رسیدن

همراه تو به فرسنگ بمیرم

یک جرأت پیدا شدن و شعر چکیدن

بس بود که با آن غزل آهنگ بمیرم

فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد

در غیرت من نیست که در ننگ بمیرم

تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم

شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم

_ شهید محمد عبدی

نویسنده مطلب: Sayeh_Mahatattva

منبع مطلب

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.