جزء از کل، نوشته استیو تولتز

هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در یک حادثه فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش.”

رمان با این تک گویی ذهنی “جسپر دین” شروع می شود، واگویه یک ذهن پرسشگر و پر از ابهام. از این دست تک گویی ها در سراسر رمان از قول شخصیت های اصلی به دفعات دیده می شود. جملات رمان کوتاه و ساده نوشته شده اند و انصافاً ترجمه آقای خاکسار نه تنها از شیرینی داستان نکاسته بلکه این حس به من دست می داد که با رمانی اصالتاً فارسی روبرو هستم.

داستان، برش هایی از زندگی خانواده “دین” از جنگ جهانی دوم تا دوران معاصر را شامل می شود. البته بخش اعظم داستان در دهه 90 و در کشور استرالیا رخ می دهد. پرش هایی پلیسی گونه به اروپا و آسیای شرقی دارد که به زیبایی تصویرسازی شده است.

مارتین شخصیت اصلی رمان، شخصیتی پیچیده و متناقض دارد. بسیار مطالعه می کند و هیچ مساله ای را در دنیا به سادگی دیگران نمی بیند. در بدیهی ترین مناسبات بشری هم به دنبال فلسفه و چرایی است. پسرش ” جسپر” در موردش می گوید : ” در تمام زندگی ام بالاخره نفهمیدم به پدرم ترحم کنم، نادیده اش بگیرم، عاشقش باشم، محاکمه اش کنم یا بکشمش. رفتار رمزآلود و گیچ کننده اش مرا تا آخر مردد نگه داشت.” این حس گیچی و تردید جسپر نسبت به پدرش به زیبایی در طول رمان به تحریر درآمده است و در واگویه ها و تک گویی های پدر و پسر حس تعلیق به خواننده منتقل می کند.

در کتاب هیچ تصویری از شخصیت ها و مکان ها ارائه نشده اما به تفصیل توسط نویسنده شخصیت پردازی و فضاسازی انجام شده و خواننده می تواند تصور دقیقی در ذهن ایجاد کند.

وقتی در طول رمان با افکار مارتین آشنا شوید، دیگر نمی توانید به دغدغه هایش بی توجه باشید. او صدها کتاب فلسفی خوانده و بی حکمت چیزی بر زبان نمی آورد. همانگونه که جسپر در مورد فکر نکردن به پدرش می گوید: ” ننوشتن درباره پدرم توانی ذهنی می طلبد که من یکی ندارم. تمام افکاری که پدرم درشان حضور ندارد به نظرم تنها حقه هایی هستند که ذهنم سوار می کند برای اینکه از فکر کردن به او اجتناب کنم و اصلاً چرا باید اجتناب کنم؟” جهان بینی مارتین حول مرگ شکل گرفته است در کودکی تجربه اغما از سر می گذراند و همواره تحت تاثیر تجربه مرگ اطرافیانش است.

رمان به طرز سادیسم گونه ای به تخریب قهرمان هایش می پردازد و هربار که شخصیتی در مقام قهرمان ظاهر می شود بلافاصله با موقعیتی دهشتناک تخریب می شود. بی دلیل نیست که مارتین در ابتدای رمان اینگونه به توصیف وضعیت جهان می پردازد: ” تو نمی تونی بفهمی قهرمان چیه جسپر. تو توی زمونه ای بزرگ شده ای که این کلمه بی ارزش شده و از هر معنایی تهی شده. ما داریم به سرعت به اولین ملتی تبدیل می شیم که جمعیتش متشکله از قهرمانانی که هیچ کاری نمی کنن به جز تجلیل از هم. البته که ما همیشه از ورزشکارهای درجه یک مرد و زن قهرمان ساخته ایم ولی حالا تنها کاری که باید بکنی اینه که در زمان نامناسب در یه جای نامناسب باشی، مثل اون بدبختی که می ره زیر بهمن. لغت نامه بهش می گه جان به در برده، ولی استرالیا اصرار داره بهش بگه قهرمان. چون اصلاً لغت نامه چی می فهمه؟ دوران گذشته باید دست کم یه کار شجاعانه موقع جنگ می کردی تا بهت بگن قهرمان ولی الان فقط باید اون اطراف آفتابی بشی. این روزها اگه جنگی در کار باشه قهرمانی گری یعنی « شرکت».

بیان طنز نویسنده از زبان شخصیت ها بدون کاستن از جدیت وقایع، فضایی شیرین را برای خواننده ایجاد می کند و در طول رمان اینگونه طنز پردازی ها به خوبی استفاده شده است. در جایی از رمان این پیشنهاد توسط مارتین به شورای شهر ارائه می شود: ” برای جک هیل، آرایشگر شهر. تلاش شما برای اصلاح سر مردمان این شهر به رغم آرتروز فلج کننده تان قابل تقدیر است، ولی نتیجه همت شما این شده که آدم های این شهر بدترین، نامتقارن ترین و خلاصه عجیب ترین مدل موی جهان را داشته باشند. شما همه ما را به دلقک سیرک تبدیل کرده اید. لطفاً قیچی مرتعشتان را بازنشسته کنید و یک شاگرد استخدام کنید.

فلسفه، جنون، عشق، مرگ، خانواده و جامعه دستمایه های اصلی نویسنده برای دیالوگ سازی بین شخصیت ها و حتی تک گویی آنهاست و به زیبایی از استعارات و نظریات فیلسوفان و جامعه شناسان در آنها استفاده کرده است. نیازی نیست شما به افکار نیچه مسلط باشید تا به جا بودن نظر او را در موقعیت بپذیرید، انتخاب ها هوشمندانه هستند.

مارتین در مورد فلسفه چنین نظری دارد : ” به نظرم بخش اعظم فلسفه مجادله ای است بی اهمیت درباره چیزهایی که نمی توانی بفهمی. اتلاف وقت برای مشکلات حل نشدنی به چه درد می خورد؟چه فرقی می کند روح انسان از اتم های نرم و گرد درست شده باشد یا از لگو؟ نمی شود فهمید، پس بی خیال.

رمان فقط از زبان یک شخصیت خاص روایت نمی شود. حتی برخی از فضاها و زمان ها به طرز جالبی از دید دو شخصیت متفاوت به توالی بیان می شوند که حس مکاشفه خاصی به خواننده می دهد.

از نظر من رمان به زیبایی تمام می شود و با پایان باز، خواننده را آزار نمی دهد هرچند که جای تفکر را برای خواننده و راوی نهایی باز می گذارد. توصیه می کنم زمانی به خواندن این رمان بپردازید که وقت کافی در طول روز برای ادامه آن داشته باشید. گیرایی داستان به گونه ای است که همواره کنجکاو خواهید بود چند پاراگراف از بخش بعدی را هم بخوانید.

چه فکری مناسب به پایان بردن این نوشته است؟ شاید باید این نوشته را با نظری نیمه متعالی راجع به زندگی خودم به پایان برسانم.
یا راجع به اینکه گاهی لنگرها می خورند به ماهی هایی که آهسته حرکت می کنند.
یا راجع به اینکه قورت دادن آب دهان فرونشاندن امیال خشن است.
یا راجع به اینکه مردم برای کسانی که اخیراً مرده اند عزاداری میکنند ولی برای مرده های قدیمی، هرگز.
یا راجع به اینکه ابلهان دانا، دکترهایشان را غافلگیر می کنند، بازنده ها پدرشان را مقصر می دانند و وامانده ها فرزنداشان را.
یا راجع به اینکه اگر به دقت گوش کنی، کشف می کنی مردم هیچ وقت بر له چیزی نیستند بلکه علیه ضد آن هستند.
یا راجع به اینکه وقتی بچه هستی برای آنکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله می کنند : ” اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟” ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می آید و مردم می گویند هی همه دارن از روی پل می پرن پایین تو چرا نمی پری؟
یا راجع به اینکه وقتی زنی که سرتاپایش را جراحی پلاستیک کرده می میرد، خالق با تعجب نگاهش می کند و می گوید من این زن را به عمرم ندیده ام.
یا شاید با نوشته ای خوش بینانه تمام کنم و بگویم حتی اگر هیچ عزیزی برایت باقی نمانده که دفنش کنی، خوب است خوش بین باشی و محض احتیاط یک بیل همراه داشته باشی.

نویسنده مطلب: جابر صادقی

منبع مطلب

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.