غارتگران دره سیلیکون
فیلم Pirates of Silicon Valley یکی از بهترین فیلم هایی بود که تا به حال دیدم. شاید جذابیت زیادش واسه من این بوده که مدتی هست دارم زندگینامه استیو جابز رو میخونم و خب این فیلم باعث شد یک مرور کلی دوباره داشته باشم و اون چیزایی که خوندم رو به صورت تصویری ببینم و این خیلی لذت بخش بود.(اینجا نویسنده خواست بگه که آره کتابخون هستم D:)
اول از همه این مورد رو بگم ممنونم از دوست خوبمون این پست رو گذاشتن (۷ فیلمی که همه بازاریابان باید ببینند) و باعث شد من این فیلم و ببینم. بقیه موارد رو هم اگر دیدم و مورد پسند واقع شد چند خطی در موردشون اینجا مینویسم.
خیلی نکات ریز و درشت و جذابی در فیلم بود که چند مورد جذابشون رو مینویسم.(امکان اسپویل)
فیلم با دیالوگ زیبای استیو شروع میشه:
نمیخوام فکر کنین که این فیلم درباره روند تبدیل الکترون ها و پالسهای مغناطیسی به اشکال و ارقام و صداست.
نه، گوش بدین.
ما اینجاییم تا دنیا رو متحول کنیم.
در غیر این صورت واسه چی اصلا اینجا باشیم؟
ما داریم یک ذهنیت و آگاهی کاملا نو خلق میکنیم. مثل یک هنرمند یا شاعر اینطوری باید در نظر بگیرین.
ما با این کارمون داریم تاریخ اندیشه بشریت رو از نو مینویسم.
در ادامه، فیلم دوران نوجوانی استیو جابز و استیو وازنیک رو به نمایش میزاره.
وازنیک: میدونین، استیو اصلا شبیه من و شما نبود. اون همیشه دید متفاوتی نسبت به چیز ها داشت. حتی اون موقع ها که من به دانشگاه برکلی میرفتم، من همه چیز رو به چشم کیلوبایت یا صفحه مدار میدیدم در صورتی که اون همه چی رو به صورت کارما میدید یا ربطشون میداد به وجود جهان هستی.(کارما به معنی قانون عمل و عکس العمل، تابش و بازتابش، علت و معلوم، و طبیعت است.)
اولین فروش و همکاری این دو نفر جعبه آبی بوده. جعبه آبی سیستمی که باهاش میتونستن مجانی به هر جای دنیا که بخوان تلفن بزنن.
بعد از معرفی دوران نوجوانی جابز فیلم به سراغ دوران نوجوانی بیل گیتس میرود.
پال آلن: بیل، انقلاب داره بدون ما شروع میشه.
بیل و پال آلن از بچگی همدیگر رو میشناسن. و اگر کلمه ‘عشق’ وارد زندگیشون میشد تنها یک معنی میداد: کامپیوتر.
بیل و پال جهت نوشتن نرمافزار برای کامپیوترهای تازه ساخته شده یک شرکت با آنها تماس میگیرند و بیل در هنگام تماس اینجور توضیح میده:
بیل: ببین، این وظیفه ماست که بفهمیم این یارو به چه چیزی احتیاج داره که خودش نمیدونه اما احتیاج داره، باید کاری کنیم که بفهمه که احتیاج داره و ما هم تنها کسانی هستیم که میتونیم مشکش رو حل کنیم.
یکی دیگر از قسمت های جذاب فیلم هنگامی هست که بیل گیتس به آی بی ام رفت و سیستم عامل داس رو بهشون معرفی کرد چیزی که اصلا نداشتن!!
بالمر: چرا آی بی ام باید بیاد با چند تا مشنگ مثل ما قرارداد ببنده؟
بیل: چون اونها موفق هستن، بالمر. موفقت تهدیدیه که میتونه از آدمهای باهوش، احمق بسازه و به اونها این اطمینان رو بده که شما هرگز شکست نمیخورید.
و در آخر یک جمله معروف از پیکاسو که البته استیو جابز اینطور عنوان میکرد.
هنرمندان خوب کپی میکنند. هنرمندان بزرگ میدزدند.
نمیخواستم زیاد طولانی بشه و فقط چند قسمتی از فیلم که به نظرم زیبا بودن رو نوشتم.
امیدوارم به عنوان اولین پست قابل قبول باشه و اگر جمله بندی درستی نداشته و یا کمی کاستی داشته به بزرگواری خودتون ببخشید.
یاعلی